ده روزگی دختر گلم
خوش اومدی به خونه
زایمان
جمعه شب در تاریخ 1391/11/11 با بابایی و مامانم و مامان بابایی رفتم که بستری شم اخه قرار بود شنبه صبح عمل کنم . اون شب تنها بودم یادمم رفته بود موبایلمو با خودم ببرم خیلی بد بود تنها بودم همشم استرس داشتم یه لباس بهم داده بودن بپوشم اصلا توش راحت نبودم همش نیگا می کردم کی صبح میشه ساعت تقریباً 7 صبح بود که صدام زدن واسه اتاق عمل اون موقع خیلی استرس داشتم همه خواب مونده بودن حتی بابایی نیومده بود فکرشو بکن با اون استرس تنها بری تو اتاق عمل هیچکسم بدرقت نکنه و واست دعا نکنه بدترین حسی که تو زندگیم تجربه کردم همون موقع بود ولی وقتی تو اتاق صدای گریه تورو شنیدم همه اینا یادم رفت ترمه عزیزم. تو با وزن 3کیلو 450 گرم و قد 50 سانت ساعت 7:50 دقیقه روز...
نویسنده :
مامان ترمه
1:12
سیسمونی
اولین حرف بعد از تولد تو
سلام ترمه مامان امروز اولین مطلبو بعد از به دنیا اومدنت می نویسم الان 5 ماهت تموم شده رفتی تو 6 ماه نمیدونی تو این 5 ماهی که اومدی پیشم چقدر زندگیمو عوض کردی الان هر کاری می کنم حتی نفس کشیدنم به عشق تو دوست دارم
نویسنده :
مامان ترمه
0:39
هفته 31
سلام دخملی خوبی؟ این هفته ، هفته 31 می شه الان خیلی خوشحالم چون ارشد قبول شدم اینم از وجود توئه عزیزم خیلی دوست دارم دیگه طاقتم تمام شده نمی دونم چطور این مدت باقی مونده رو صبر کنم
نویسنده :
مامان ترمه
11:40
هفته 28
دیروز رفتم سونو الان هفته 28 هستی وزنت ا کیلو شده اخی چقدر هنوز کوچولویی عسلم قرار شد اسمتو بزاریم ترمه بعد از دکتر با بابایی رفتیم برات تختو کمد دیدیم من یه تحت سفید با عکس کیتی پسندیدم قرار شد همونو سفارش بدیم دیگه تقریباً سیسمونیت داره کامل می شه وای خدا من چطور این دو ماهو صبر کنم
نویسنده :
مامان ترمه
12:35
اولین حرف
سلام عسل مامان خوبی؟ خیلی دلم می خواد زودتر بیای ببینمت بغلت کنم هرروز میام اینجا وبلاگای دیگرو می بینم دلم توررو می خوادزودتربیاعزیزممممم
نویسنده :
مامان ترمه
9:50