ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

ترمه دختر قشنگ من

به مناسبت تولد یکسالگی دخترگلم

وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… ميشي فرشته نجات! فرشته نگهبان! خیلی راحت بی خوابی رو تحمل میکنی و کوچولوی نازنینت رو راه میبری تا دل درد یادش بره و خوابش ببره و همون طور تو بغلت نگه میداری تا مبادا بیدار بشه، شبي 3 الي 4 بار بيدار مي شي تا مبادا پتو از روي نازدونه ات كنار رفته باشه   اگه بچت عطسه يا سرفه کنه دنیا رو سرت خراب میشه و آرزو مي كني اي كاش خودت عطسه و سرفه مي كردي، صد بار دست و پاش را چك مي كني كه مبادا تب داشته باشه، تلخ ترین اتفاق دنیا ميشه بیماری کودکت؛ اونقدر که به خاطر چند ثانیه بند اومدن نفسش ساعتها گریه کنی و نتونی جلوی سرازیر شدن اشکهات رو بگیری وقتی مادر میشی بوسه هات ...
6 اسفند 1392

11 ماهگی + اولین برف بازی ترمه گلی

دختر خوشگلم سلام بلاخره مامانی تونست امتحاناشو بده خدا رو هزار مرتبه شکر که تموم شد این چند وقته هم خودم نتونستم زندگی کنم هم طفلک دخترم که همش مثه یه جوجه اردک دنبالم راه میوفتاد هرجا من بساط جزوه رو پهن می کردم طفلکی همونجا یه جوری خدوشو مشغول می کرد الهی بمیرم که اینقدر اذیت شدی خودم که هیچی زیر چشمام گود افتاده حالا هرروزوشب کارم شده ماسک گذاشتن رو صورت کرم زدن یکی نیست بگه اخه با بچه کار و شوهر اینا درس خوندنت چیه آخه خخخخخخخ ترمه گلی مامانش الان دیگه می تونه کامل راه بره هرچند بعضی موقها یکم تعادلش بهم می خوره میفته اما اینقد بانمک راه میره دستاشو میگیره بالا پاهاشم خیلی با نمک برمی داره الهی فدات شم . دیروز جمعه مورخ 1392/11...
19 بهمن 1392

اولن ایستادن

یعنی واقعا باید به من بگن مادر نمونه اینقدر که سرم تو درسو کتاب از وبلاگ دخترم غافل شدم اخه اصلا یه وضعی که نگو من الان یه مطلبو می خونم یاد می گیریم پیش خودم می گم دیگه یاد گرفتم یک ساعت بعد یادم میره دختر گلم دیشب در تاریخ 1392/10/18 ساعت 9:50 دقیقه شب تونست 5 ثانیه روی پاهای کوچولو و خشگلش وایسه الهی من فداش شم   ...
19 دی 1392

اولین یلدای ترمه

دختر عزیز و قشنگم اولین یلدات مبارک . امسال اولین یلدای سه نفری ما بود . خیلی خوش گذشت . من و شما و بابایی بلندترین شب سال کنار هم سپری کردیم . نمیدونی چقدر به خاطر اینکه خدا شمارو به ما داده ازش ممنونین خداجون عاشقتیم. دختر گلم امیدوارم که زندگیت مثل شب یلدا بلندو پرثمر باشه پر از شادی و موفقیت دوست دارم دخترگلم. عکسای مربوط به اولین یلدای دخترم ...
1 دی 1392

10 ماهگی

سلام دختر نازنینم الهی مامان قربونت بره اومدم برات بنوسیم البته با کمی تاخیر این روزا که حسابی سرم شلوغ اصلا وقت ندارم ببخشید مامانی میدونم حتما بعدا بهم غر می زنی جونم برات بگه دختر گلم این روزا حسابی شیطون شدی از دستت همه چیو قایم کردیم از گلدون گرفته تا میز جلو مبلو عسلی همه چیو ورداشتیم جدیدا یاد گرفتی اگه چیزیو بخوای و بهت ندیم می زنی زیر گریه یاد گرفتی ماما بابا دد ام می گی ............. تا می گیم ترمه نانای نانای شروع می کنی تکون خوردن اوایل فقط اگه برات می خوندیم می رقصیدی اما جدیداً با هر آهنگ شادی اینکارو می کنی . همش دارم فکر می کنم بربمت آتلیه یه چنتا عکس ازت بگیرم اما هنوز اجرایی نشده نمی خوام وقت بگذره و نتونم اینکارو ...
25 آذر 1392

اولین محرم + شیطونی های ترمه

سلام دختر گلم الان که دارم این مطلبو می نویسم دارم یه نفس راحت می کشم که شما خونه نیستی و پیش مامانی هستی و از میز تلویزیون بالا نمی کشی نمی دونی ماشاله این روزها چقدر شیطون شدی باید 24 ساعته حواسم بهت باشه که نکنه یه وقت خدا نکرده سرت به جایی بخوره یا با سر نخوری زمین شمام که ماشاله مگه یه جا بند می شی همش می خوای از یه جا بکشی بالا وقتیم که می زارمت تو رورئک میری سمت تلفن و سیمشو مکشی میندازیش پایین جالب اینکه بعد اینکه انداختیش پایین گریه می کنی خلاصه اینکه زندگی نداریم از دست ترمه خانم عکسای مربوط به اولین محرم و حضور دخترم در مراسم عزاداری امام حسین ترمه در حال تماشای هیئت عزاداری امام حسین و اما شیط...
25 آبان 1392

یه عالمه خوش گذشت

این چند وقته حسابی سرمون شلوغ بود دخترم ،خاله جونت از مشهد با پسرخاله هات اومدن خونه مامان آذر دختر گلمم که عاشق شلوغیه هی دوست داره  دورو برش شلوغ باشه از خود بی خود شده بودی . بعدشم که 24 شهریور  4 امین سالگرد ازدواج من و بابایی بود البته امسال برنامه خاصی نداشتیم. دیروز دایی احسان هم از اهواز اومد دختر داییت آنوشا 6 ماه از تو بزرگتره نمی دونی وقتی دیدیش چه کارای بامزه ای انجام میدادی اولاً اگه هرکسی آنوشارو بغل می کرد توم می خواستی بری بغل طرف حالا برات فرق نمی کرد که غربیه باشه یا آشنا ، آنوشا که با روروک تو بازی می کرد سریع صدای اعتراضت بلند می شد و با اون دستای کوچولوت سعی می کردی نذاری سوار شه الهی مامان فدات شه دخترم  ...
19 آبان 1392

9 ماهگی

دختر گلم این چند وقت مامان فقط مثه فرفره می چرخه از یک طرف ساعت کاریه من یک ساعت اضافه شده باید تا 2:30 بمونم سرکار حالا خوبه یک ساعت پاس دارم بعدشم که خسته میام خونه  باید کارای خونه و شمارو انجام بدم بابایی هم که اصلاً کمک نمیده آخر هفته ام همش کلاس دارم یعنی استراحت تعطیل تعطیل دلم برای یه خواب تا لنگ ظهر تنگ شده   می بینی چه مامان اکتیوی داری اولین لباس پاییزیتو واست خریدم وای نمیدونی چقدر ذوق کردم اینقده بهت میاد فندقی چند روز پیش با بابایی رفتیم خرید نمی دونی چقدر ذوق کردی از هیجان و ذوق به هر کسی وارد فروشگاه می شد می خندیدی و دست می زدی توی چرخ خرید که گذاشتمیت که دیگه انگار دنیارو بهت دادن قربونت برم اینقدر سطح توقعت...
18 آبان 1392